- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
شکست بال و پرش آسمان تکان میخورد ز درد، روی تنش رنگ ارغوان میخورد میان بـسـتـر خود او ز درد میپـیـچـیـد گره بـه کـار اهـالـی آسـمـان میخـورد برای زخـم عـمـیـقـش دوا افـاقـه نکـرد ز بس که زخم زبان او از این و آن میخورد تو را خدا دگر او را به کوچهها نکشید خدا نکرده زمین گر در آن میان میخورد جـواب مــادر او را چـگـونـه میدادیـد چه قدر خونِ جگر او ز دستتان میخورد میان بستر خود تشنه روضه سر میداد صدای گریه و آهش به گوش جان میخورد چنان ز چوب و لب خشک و خیزران میخواند که گوئیا به لبش چوب خیزران میخورد شبیه جدِّ غـریـبـش چنان به خـاک افتاد کأنَّ ضربه ز سر نیـزۀ سنان میخورد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
تا چشم وا کرد این پسر، چشمانِ تر دید خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر دید از بس که دل میبُـرد از اطـرافـیانـش یک عمر از دستِ حسودان دردسر دید این بار «سُرَّ مَن رَأی» مغلوب غم شد وقتی که مهمان را به کویش دربهدر دید در چشم ابراهـیمیاش اما غـمی نیست باید که این ویـرانه را از آن نظـر دیـد در کـوچهها، پـای بـرهـنه، سَـیّدِ شهـر اینجا مگر شام است؟ ای مردم! چه کردید؟ قبری که پیـشاپیـش در این خانه کَـندید تنها به چـشـمش سجـده و آهِ سحـر دید در شهر غربتخیزتان بهتر که تنهاست! از همجواری با شما خـیری مگر دید؟ مردی گـریـبانچـاک افـتاده به خاکـش میشد پدر را مو به مو در این پسر دید! بر خاک، شیون زد کسی: «وای از دوشنبه!» انگـار آنـجـا مـادری را پـشـت در دیـد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
دست فهم بشر از درك شما كوتاه است گر چه اندازۀ انفاس به سویت راه است جز در خانۀ تو محض طلب كردن رزق هر كه جای دگری رفت یقین گمراه است نوۀ حضرت خورشید شدی، سورۀ نور ذرهای كه شده روشن ز نگاهت ماه است لـیـلـة الـقـدریـتـان ارثــیـۀ زهــرا بــود فـقـط از كُـنه مـقـام تـو خـدا آگـاه است زیر و رو میكند این جامعه را جامعهات خط به خط جامعه تفسیر كلامالله است سامرا رفته فـقـط حرف مرا میفـهـمد اوج لذت بخدا سجده بر این درگاه است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
آسـمان را آهِ جان سوزت ز پا انداخته مـادرت را باز در هول و ولا انداخته کاری از دستِ طبیبان بَر نمیآید غریب در کـنـارِ بـسـتر تو مـرگ جـا انداخته پوستی بَر استخوان داری، به زهرا رفتهای خونِ دل خوردن تو را از اشتها انداخته رفته رفته حجرهات گودال سرخی میشود زهر، لبهایِ تو را چون نینوا انداخته تشنگی بیرحمتر از نیزۀ زیرِ گلوست تارهایِ صوتی ات را از صدا انداخته جـامِ مِی شـرمـنـدۀ اندوهِ چشمانت شده مــاجـرا را گـردنِ شـام بـلا انـداخـتــه شام گفتم، خیزران آمد به یادم «وای وای» گریهها را یـادِ طشتی از طلا انداخـته
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
دلـم زیــارت دوره گـرفــتـه در پــایـت دو چشم من شده از غصه غرق دریایت زیارتی همه از روضههـای ملـمـوست فــدای صـبــر زیــاده دل شـکــیـبـایـت شدی یتـیم به طـفـلی ولی بـزرگ شدی مـیـان گـرگ صـفـتها شـبـیـه بـابـایت امان نـداشت ز دست هـجـوم دشـمنهـا خلوص راز و نیازت به نیمهشبهایت به دست بـسـته کـشـیـدنـد و بـردنت اما نخورده ضربۀ سیلی به روی زهرایت چه فرق بین علی یا نقی که توهین شد به نـام شـیــر خـداونـد و نـام زیـبـایـت دویـدهای پی مرکـب شـبـانه در کـوچه به یـاد عـمـۀ تـنـهـا مـیـان صـحـرایـت سه شب شـبـیـه اسـیـران کـربـلا دادنـد به جای خانه تو را در خـرابهها جایت میان بـزم شـراب به یـاد مـجـلـس شـام دلت شکـسته و برگشت رنگ سیـمایت به پیش چشم خودت قبر خویش را دیدی ولی کسی نـزده بـوسه پـای رگهـایت چه قدر لحظۀ جان دادنت غریب شدی نبـود در بـرت آن لحـظه مـاه رعـنایت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
رنگ صد لاله ز نسرین عذارش ریخته صد نـیـسـتان نـاله از آه نَزارش ریخته فاطمه گر نیست بر بالین او پس از چه روی اینهمه یاس پریشان در کنارش ریخته؟ یا پریده در حقیقت رنگ از روی مهش یا دل آئــیــنـۀ آئــیــنــهدارش ریـخــتــه تیر دیگر در کمان صیاد دنیا چون نداشت زهر را چون طرح بر جان شکارش ریخته خشکسالی جای دارد شهر را ویران کند آبروی سـامـرا از چـشـم زارش ریخـته در عیادت از دلش شاید که دلها بشکـند چون دل اهل و عیال او کنارش ریخته بسکه میسوزد گمانم قالب خورشید را از دل آتـش نــهـاد داغــدارش ریـخـتـه شاید از کـربـبـلا میآیـد و قـبر حـسـین ابر دلتنگی که باران بر مزارش ریخته در کفن پـیـچـید مانند خـبر در کـوچهها در گریز روضه خود طرحی به کارش ریخته جای دارد تاک روید "معنی" از خاک درش اشک چشم عسکری روی مزارش ریخته
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
کـشـانـدم به بـزم مـحـبت خـدا را طـلـب کــردهام بــادۀ ســامـرا را بـنـا شـد سـبـوی زیـارت بـنـوشـم چـشـیدم دو جرعه شراب دعـا را کنار ضریحی که زهـرا نـشـسـته سحـر نـذر کـردم حـدیث کـسا را نشـستم پس از جـامعه زیر گـنـبد جـماعـت بـخـوانم نـمـاز عـشا را رسیدم به اینجا ولی دست من نیست خود آورده این جمع حاجت روا را فـدای کـریـمی که در اوج عـزت خـریـده است نـاز و ادای گـدا را مسـلـمان و غیر مسـلـمـان نـدارد عوض کرده عشقش، دو دنیای ما را بـپـیـچـیـد بـین حـرم نـسـخـهام را گرفـتـم ز دست طـبـیـبـم شـفـا را کسی که دلت مست طوس است بنگر از ایوان سلـطانش ابن الـرضا را فـدای امـامـی کـه در سـامـرایـش کـشـیـده بـه شـانـه غـم کـربـلا را اسـیـری کـشـیـده ولی تشـنگی نه نـدیــده بـه روی تـنـش ردّ پــا را کسی وقت تـشیـیع جسـمش ندیـده تـنـی پـارهپـارهتـر از بــوریــا را خـرابـهنـشـین بود و تبـعـیـدی اما نـخـورده دگـر غـصۀ عـمـهها را گرسنه نخـوابـیـده اهل و عـیـالش نشد بالـش دخـتـرش سنـگ خـارا سری را رقیه بغـل کرد و بـوسید سری سنگ خورده، پُر از ربنّا را
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
پیـمبرزاده هستی شیـوۀ اعجـاز میدانی بگو با جامعه مقداری از اسرار پنهـانی تو مصباحالهدایی و کلامت نور در نور است بهاران را نشان دادی درآن عصر زمستانی هدایت میکنی سرسختهایی چون جُنیدی را به پشت ابر تیره، کِی شود خورشید زندانی؟ کجای این جهان دیدند شیخی پیر از طفلی به یکباره بیامـوزد چـنین رسم مسلمانی علی الظاهر تو کودک بودی اما یک «ولی الله» که میبردند نامت را علی جویان به حیرانی تو روح عدلی و حقاً توانستی به حرف حق ستون کاخ ظلمت را چنان زینب بلرزانی تو و بزم شراب و باز تکرار جسارتها ملائک با تو میگریند وقتی روضه میخوانی دلی که بیتو میماند بیابان است میخشکد نگاهت نور خورشید است دریک صبح بارانی شبیه بادسرگردان، میان صحن میچرخم و میگویم به آنهایی که میآیند مهمانی گدای سامرا بودن شرف دارد به "اربابی" بیا مسکین در این خانه که پشت در نمیمانی بیا که سفره احسان در این بیتالکرم پهن است چه خوانی وچه احسانی چه روزی فراوانی منم خردهگدایی که کریمی چون تو را دارم تو هم آنی که دستم را گرفتی کمتر از آنی پـریـشـانـم پـریـشان هـوای سـامـرای تو زیارت هست پایان دلانگـیز پـریـشـانی
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
با نگاهت، حسِ باران را روایت میکنی لابـلایِ جـامـعـه، ما را هـدایت میکنی تو به احسان شهرهای، من هم به دستانِ تهی دستِ خالی آمدم سویت، عنایت میکنی؟ مثلِ کوه آرام، همچون رود، شفاف و زلال ساده و بیپرده، خوبی را حکایت میکنی کولـهباری از گـناه آوردهام هـمراهِ خود شک ندارم عاقبت، من را کفایت میکنی موقعِ ناچاریام، از من حمایت کردهای من یقین دارم، قیامت هم حمایت میکنی آه باران! تشنهام؛ لطفی کن و بر من ببار آه دریـا! کِی برایِ من سقـایت میکنی؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام هادی ( علی النقی) علیهالسلام
مدهوش میشد کوچه با عـطـر عـبایت با هر قـدم گـل میشکـفـت از ردّ پایت همسایه نه، یک شهر نه، اصلاً جهانی مـیبــُرد نـان از ســفـرۀ بـیانـتـهـایـت وقـتـی بـرای درد دشــمـن هـم دوایـی، کی میشـود درمـانـده بـاشـد آشـنـایت؟ پَــر دادهام امـشـب بـه یــاد تـو دلــم را تا گوشهای از صـحـن پـاک سامـرایت از ظلمها عـمری دلت خـون بود، آری آن زهـر، مـرهـم شد بـرای دردهـایـت لبها به هم میخورد با سوز مناجـات مـیسـوخـتـی در ربّــنـای بـیصـدایـت عمری دلت با روضهها در کـربلا بود در روز آخر حجـره شد کـربوبـلایت
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
امشب دوباره در زمین شور و نشاط دیگر است در آسمان دین حق ماهی دگر جلوهگر است در شادی و شور و شعف اندر جنان پیغمبر است این جلوۀ ایزدنما از نسل پاک حیدر است این گلبن عترت که پاک و طیّب است و طاهر است فرزند زین العابدین مولا امام باقر است امشب در عالم جلوهگر ماهی دلارا آمده شادی و شور دیگری در شهر طاها آمده باقر گـل زین العـبـاد امشب به دنیا آمده با خلق و خوی مصطفی با عطر زهرا آمده شادان دل اهل ولا در این شب میلاد شد بر کل هستی جهان زینت گل سجـاد شد داد هدیهای بر خاکیان امشب خدای ذوالمنن پنجم گل عصمت رسید از فاطمه بنت حسن حور و ملائک از شعف دورش تمامی حلقهزن این گلبن زهرا نشان از دل برد رنج و محن مهر و ولای این پسر از عـالـم بالاستی بعد از امام ساجدین بر کل خلق مولاستی از نسل احمد باشد و خوی و خصالش حیدریست این ماه روی هاشمی ماه جمالش حیدریست گنجینۀ علم نبی این مه کمالش حیدریست باقر چو جد خود حسین جاه و جلالش حیدریست باقـر لـقـب نـجـل عـلی، عبد مـؤیّـد آمده بـر یـاری دیـن خـدا، دوم مـحــمـد آمـده دل در شب میلادتان گردیده مهمان شما تنها نه من اهل ولا بنشسته بر خوان شما شرمندهام مولای من از لطف و احسان شما ای منشاء جود و کرم دستم به دامان شما با یک نگه از سوی تو پاک و مطهر میشوم محبوب ذات کبریا با مهر حیدر میشوم من از نخستین روز عمر مولاگدای این درم شکر خدای مهربان من با ولای حـیدرم امشب امام عاشقان پر کن ز رحمت ساغرم بر سائل کویت ز لطف بنما نگاهی از کرم مهر و ولایت را خدا بنهاده اندر سینهام عیدی من را کن عطا امضاء نما مدینهام بر قلب ما روز نخست تابیده نور رحمتت دارالـولای انـبـیـا بـقـیـع کـنـار تـربـتـت ای نور چشم ساجدین جانم فدای غربتت قبرتو بیشمع و چراغ دشمن شکسته حرمتت قبرت ز ظـلـم دشمنان مانده میان آفـتاب ای آفـتـاب فـاطمه بر قلب زارمن بـتاب دل پر زده سوی بقیع اندر شب میلاد تو گشته قلوب شیعیان از لطف یزدان شاد تو ای غنچۀ باغ ولا دل کرده امشب یاد تو قلب( رضا)روشن شده مولای من ز امداد تو از بس کریمی ورئوف من در پناهت آمدم سوی تو در آرزوی نیـمـهنگـاهت آمدم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
عرش غوغا شد رسیده شهریار مصطفی در زمـسـتان آمده اصل بهـار مصطفی در مـیان عـرشـیـان هـمنـام احـمـد آمده کیست او چارم شه والامـقـام مـرتضی اوّل ِمـاه رجـب مــاه تـمــام مـرتــضـی او شکافنده به علم و محرم سرّ خداست آمده شـمـس الضّـُـحای آسـمـان فـاطـمه اخـتـر تـابـنـدهای از کهـکـشـان فـاطـمه گوهری پیدا شده از وصل دو دریاست او در جـبـین اوست پـیدا نـور ایمان حسن در جـمـال او هـویدا باغ رضوان حسن امّ عــبــدالله زاده مــجـتـبــای دیـگــری شد معطر عرش حق از عطر گلزار حسین آمده یک آیـنـه بر مـاه رخـسار حـسـین میشـود او ذوالـفـقـار در نـیـام کـربـلا
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
چـو اشک، پـردهنـشـین جـمـال دلـدارم به شوق نیـمـهنـگـاهش، هزار دل دارم اگرچه در صف عشاق، نیست مقـدارم "بهای وصل، اگر جان بود خـریـدارم" شده است محضر او نیمههای شب حاضر غـلام و نـوکـر درگـاه حـضـرت بـاقـر چو پرده از رخ زیبای او خدا برداشت به خاک مقدم او قبله سر به سجده گذاشت به پای فاطمه سجاد، ریخت آنچه که داشت بدون پرده بگویم، که مادرش گل کاشت نماز شوق بخوان عبد سرمد آمده است بگو به خلـق، دوباره محـمـد آمده است ببـنـد حجـلـۀ گـل، گـل بریـز در پـایش بـبـین جـمـال خـداونـد را به سـیـمـایش بگـو درود خـدا بـر سـرشـت و آبـایـش بخـوان سلام خـلائق به روی زیـبایـش نسیم روضۀ رضوان، شـمـیم انـفاسـش بهار، گم شده در کـوچههای احساسـش چو در مـیانۀ گـهـواره میزنـد لـبـخـنـد کـبـوتـر دل جـبـریـل مـیرهــد از بـنـد به قطره قطرۀ اشکش، به چشم او سوگند ز غیر او به خـدا زود میشود دل کـند نوشته با خط زر، خطّ سرنوشت اینجاست بهشت از که بجوئیم تا بهشت اینجاست طلایـهدار بـهـشـت اسـت زائـر کـویش هـزار لـیـلـۀ قــدر اسـت لـیـلـۀ مـویـش سجـود میکـند عـالـم به طـاق ابـرویش هـزار بوسه بچـیـنـد فـرشـته از رویش خدای کعـبۀ دنـیـایی از نـجـوم است او چراغ شب زدگان، باقرالعـلوم است او رسیـده آنکه خـدا مـنـصب امـامـش داد ز تـیـغ عـلـم لـدُن، قـدرت قـیـامـش داد عبای سلـطـنـتی هـدیه بر غـلامـش داد ندیـده خـتـم رسـل بـارهـا سـلامـش داد به روز حشر، که دلها ز بیکسی تنگ است بدون مُهر ولایش، کُمیت ما لنگ است به چـهـره، آیـنـهای مـحـو کـبـریـا دارد اگر به کعبه صفاهست از او صفا دارد سخا و جود و کرم همچو مجـتبی دارد مدال جان به کـف از شـاه کـربـلا دارد دوباره حاجت سینهزنان روا شده است به یـاد او دل ما بـاز کـربـلا شـده است ضریح و مقـبرۀ خاکیاش بهشت برین ز اشک زائر او گشته خاک، عطرآگین هـزار مـرتـبـه با گریه جـبـرئـیل امـین به روی سینۀ پُر سـوز من نوشته چنین دلی به وسعت عشـقـش وسیع دارم من هـنـوز حـسـرت طوف بـقـیـع دارم من دمـی که آه ز دلهـا رحــیـل مـیبـنــدد مـسـیـر اشـک مرا رود نـیـل مـیبـنـدد چو آفـتـاب بـه قـبـرش دخـیـل میبـنـدد ز شـعـله راه به روی خـلـیـل مـیبـنـدد دوباره در وسط جشن، مضطرم کردند ضریح سیـنه هر شیعـه را حـرم کردند
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
دنـیـا سـیـاه بـود کـه نـوری بـلـنـد شـد خـورشـیـد از کـرانـۀ دوری بـلـنـد شد در بین شـهـر نـغـمـۀ شـوری بلـند شد در دشت جهـل، سرو شعوری بلند شد بـالاتـریـن تـفـکـر آدم!، خــوش آمـدی کامـلترین تعـقـل عـالـم!، خوش آمدی مکـتب نـشـسـته بود که ناگـاه پـا شدی در عـصرِ لال بودن منبر، صدا شدی بـر شـانـۀ تـفـکــر شـیـعـه عـبـا شـدی تو پـنـجـمـین تـشـرف تـوحـید ما شدی در جـادۀ شریـعـت نُطـقَت، مسافـریم ما شـیـعـیـانِ خـط به خـطِ قـالَ باقـریم تـو امــتــداد نــافــلــه هـای مـحــمــدی تـعـقـیـبهـای بـعـد عـشـای مـحـمـدی شــخـصـاً کـلــیـددار حـرای مـحـمـدی آئــیــنــۀ تـــمـــامنــمــای مــحـــمــدی تصویـر با مـلاحت روح خـدا!، سـلام ای دومـین پـیـمـبـر ایـمـان ما!، سـلام بر روح هرچه علم، بدن کیست مثل تو طوبای فـهم، بین چـمن کیست مثل تو شیـرین ترین بیان سخن کیست مثل تو تلفیقی از حسین و حسن کیست مثل تو! مـهــتـاب بـام ایـن دو بــرادر درآمــده ایـنگـونـه دلـربـا شـدن از تـو بـرآمـده در کوچهباغِ بحث شـبی که قـدم زدی تـنـهـا ز لـفـظِ آیـۀ تــطـهـیــر دم زدی بر قلـّـههـای قـلب نَـصاری عـلم زدی زیـبـاتـریـن مـنـاظـرههـا را رقـم زدی پس واجب است از هُنرت استفاده کرد بـایـد فـنـون بـحـث شـما را پـیاده کرد ای خوشبهحال هرکه درت را رها نکرد خود را کـنار سـفـرۀ بیـگـانه جا نکرد هـنگـام فـقـر غـیر شما را صدا نکـرد آنکس زُراره شد، که به زر اعتنا نکرد ظرف مرا شکستهسبویَت کُنی خوش است ما را به جبر جابرِ کویَت کنی خوش است در صُلح آب و آتش ما جنگ نیست که آن دل که مبتلای تو شد تنگ نیست که ذاتی که جنس آینه شد سنگ نیست که هرکس کُمِیت عشق تو شد، لنگ نیست که اهل قـلم؛ به نون و قلم؛ هست چاکرت ای هرچه شاعر است به قربان شاعرت باید برات گـنـبـدی از زر درست کرد رو به مزار خـاکی تو در درست کرد عطر نفیسی از گُل قمصر درست کرد پـائـین پایِ قـبر تو مـنـبـر درست کرد صحن تو را شبـیه گـوهرشاد میکـنیم خـاک بـقـیـع را حـسـنآبـاد مـیکـنـیـم تـــو یــا کــریــم زادۀ آســیـبدیـــدهای در ابـتــدا بـه آخِـرت غــم رســیـدهای دردی ز جنس خار مغـیلان چـشیدهای در اوج کـودکی چه عـذابی کـشـیدهای سر نـیـزهها کـتاب خـدا را گـسـیخـتـند در پیـش چـشم تو سر جد تو ریخـتـنـد
: امتیاز
|
مدح و منقبت امام محمد باقر علیهالسلام
دلم پر میزند امشب براى حضرت باقر كه گويم شرحى از وصف و ثناى حضرت باقر نديده ديدۀ گـيتى به عـلم و دانش و تقـوا كسى را برتر و اعلم به جاى حضرت باقر ز بهر رفع حاجات و نياز خويش گرديده سلاطين جهان يكسر گداى حضرت باقر زبان از وصف او الكن، قلم از مدح او عاجز كه جز حق كس نمیداند بهاى حضرت باقر نزايد مـادر گـيـتى ز بهـر خدمت مـردم به جود و بخشش و لطف و سخاى حضرت باقر به ذرات جهان يكسر بود او هادى و رهبر كه جان عالمى گردد فداى حضرت باقر برو كسب فضيلت كن چو مردان خدا اى دل ز بحر دانـش بیمنـتهـاى حضرت باقـر اگر گردد شـفـيع ما به نـزد خالـق يكـتـا به هر دردى شفا بخشد دعاى حضرت باقر ز اندوه و غم و محنت بود آسوده و راحت به زير سايه و تحت لواى حضرت باقر
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
ایکه از عطرِ نگاهت سازِ باران میچکد یمنِ هرچه مقدمت خیرِ فراوان میچکد بسکه از چشمِ تو بسمِ اللهِ رحمن میچکد هر زمان لب تَر کنی آیاتِ قرآن میچکد روشنی بخـشـیده عـالم را بهـارِ دانشت میدرخـشد ماه و اَنجُم در مدارِ دانشت گبر و کافر از نگاهِ تو مسلمان میشود عالَم از نیمهنگاهت غرقِ عرفان میشود یثربِ تـفـتـیده از یُمنت بهاران میشود عقلها از فهم و ادراکِ تو حیران میشود مکـتـبِ ما تا ابد الـهـامِ قال الباقر است عزتِ اسلام و دین با نامِ قال الباقر است بـاقــرِ آلِ عـبـا ای مـقـتـدای عـاشـقــان دانش از نامِ تو آوازه گرفـته در جهـان دامنِ سـبـزِ تو گـشـته مـأمـنِ افـلاکـیان نامِ تو شد سیّد و بحـرالعـلـومِ شیـعـیـان پای دَرست شانـههای ماه زانـو میزند در ثنا و مدحِ تو خورشید هوهو میزند باقرالعِلم است و حقّا وارثِ علمِ خداست شهریارِ مُلکِ دین و عطرِ پاکِ انبیاست در نگاهش خاطراتِ درد و رنجِ کربلاست با زبانِ کودکی مرثیه خوانِ لالههاست سـیـنـهاش گـنجـیـنۀ آیاتِ قـرآنِ نـفـیـس مملو از نورِ خدا و دانش و فِقه و حدیث آمـده مـاهِ رجـب مـاهِ مـنـاجـات و دعـا بارالهـا چـشـمِ ما و لـطـفِ بـیحـدِّ شما چـنـتۀ خالیِ ما و این همه جـرم و خطا عفـو کن ما را بحقِ پنـجـمـین نـورِ ولا با دعای یا مَن اَرجُوهَت دلم بیتاب شد در مسیرِ بندگی از جامِ تو سیراب شد!
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام محمد باقر علیهالسلام
مـدیـنـه بـار دگـر، جـلـوهای دگر دارد شمیم عـاطـفـت از پـیـش، بیـشتر دارد به کوچه باغ مدیـنه، گـلاب میپـاشـند نسیم عشق، از آن رهگذر، گـذر دارد گُلی شکفت؛ که محراب سبز طاعت حق ز اشک نیمهشب او، شکوه و فر دارد مهی دمید، که در آسمان دانش و فضل رُخش، نشانه ز والشمس و القمر دارد به اهل عـلـم بـگـو، بـاقـر الـعـلـوم آمد کسی رسـیـد که از رازهـا خـبـر دارد کلام اوست پُر از این حلاوت و، پیداست به روی لعل لبش، تُنگی از شکر دارد به شکـر این گل نـورسـته، سیّد سجّـاد دوبــاره سـجـده به درگـاه دادگـر دارد بـه شـوق دیـدن گـلـزار آرزو و امـیــد پـدر نـظـاره بـه رخـسـارۀ پـســر دارد پُرا ز شمیم بهـشتی شود فضا، این گُل ز روی غنچۀ خود چون که بوسه بر دارد رواست گرکه بگویم حسین، از قدمش ز اشک شوق به دامان خود گُهر دارد از آن سپیده که سر زد ز چهرهاش، دیدند که در فـروغ رُخش، جلـوۀ سحر دارد ز شوق مقدم دریا شکاف علم و کـمال به هر که مینگـرم، عـالمی دگر دارد بـیـا بـه بــزم ســرور ســلالــۀ زهــرا که فاطـمه به چـنین محـفـلی نظر دارد سعـادتیست کسی را که از محـبّت او بــرای آخــرتـش تــوشــۀ ســفــر دارد در آرزوی مدینه «وفایی» از ره دور در انتـظـار نگاهـش دو چـشم تر دارد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
بـیـگــانـه نـیـسـتـم، ولـی بـیلـیـاقــتـم در نوکری به محضرتان کم سـعـادتم کم گـفـتهام ز غـربـت و تنـهـایی شما من را بـبـخـش خـواهـر آقـای کـربلا تو بیکـرانترین نفسِ خواهرت شدی در شام و کوفه یار و کَسِ خواهرت شدی تو پا به پای زینب و یک کاروانِ عشق غربت کـشـیـدهای دَمِ دروازۀ دمـشـق در کـربـلا مقـابلِ چـشمانِ مضطـرت پـاشـیـده شد ز هم، تَنِ پـاکِ بـرادرت رأسِ بـریـده دیـدهای و نـیـزه دیـدهای کِی از حسینِ بیکفـنت دل بریدهای؟! هم کَعبِ نیزه خوردهای از نانجیبها هم دیدهای حکـایتِ شَیبُ الخَـضیبها گودال رفتهای و غـمش را چـشیدهای تو کـمتر از مـصـیبتِ زینب ندیـدهای همـراهِ فاطمه به سر و سینه میزدی حـرفی ز بیکـسیِ خود اما نـمیزدی بـانوی کـربـلا، سر و جـانم فـدایـتـان من را بـبـخـش، کـم بـنـوشتم برایـتان اصلا خودِ تو خواستهای اینچنین شود تا زیـنبت یگـانـه صبـورای دین شود مانندِ مجتبی که خودش را غریب کرد ذکرِ حسین را به دو عالم مُجیب کرد مانند او که خواست حسینی شود جهان میخـواست کـربـلا بشود قـبـلۀ زمان بــانـو تـو هـم فـدایـیِ ایـمـانِ زیـنـبـی محـوِ صدای گرمِ حسین جانِ زیـنـبی ای کوثرِ علی، تو خودت جانِ عـفتی هم کُفْوِ زیـنبی و تو هم کوهِ عـصمتی لطفـت هـمیشه شاملِ احـوالِ نوکـرت جـایم بـده به زیرِ پَرَت، جانِ مـادرت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها قبل از رحلت
کمتر کسیست در غـم من انجمن کند از من سخن بیاورد، از من سخن کند »دلهـای جـمـع را کـند آشفـته یاد من راضی نمیشوم که کسی یاد من کند« یـاد آورم ز قـاسـم و عـبـّاس و اکـبرم چشمم نظر چو بر گل و سرو و سمن کند غوغای کربلا، غـم کوفه، حـدیث شام جان بر لبم رسانَد و خون، قلب من کند ما را خرابه، جای شد و هیچ کس نگفت: باید که لاله جلوه به صحـن چـمن کند از بازگـشـتمان به مـدیـنه کـنـایتیست هر کاروانِ خسته که رو در وطن کند بار مرا اگر چه اجل بسته است و باز خوش روبهرو مرا به حسین و حسن کند شـرمـنـدۀ مـحـبـّت زیـنب شـوم که آه! بـاید دوبـاره جـامـۀ مـاتـم به تـن کـنـد وقـتی کـفـن بـرای مـن آمـاده میشـود او بـاز گـریـه بـر بـدن بـیکـفـن کـنـد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
ای که وجود پاک تو آئـیـنـۀ زهـراست هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست هر جا تو باشی خواهرت آنجاست بیتردید هر جا تو باشی ردّ پایی از برادرهاست امـا تو پـنـهـانی در این پـیـداییِ روشن اینگونه پیدا بودنِ پنهان عجب زیباست! تو زینبی تو اُمِّ کـلـثـومی؛ یکی هـسـتید »صغری» و «کبری» چیدن تاریخ بیمعناست در خطبههایت خطبههای فاطمه جاریست در خطبههایت خطبههای مرتضی پیداست تو خطبه خواندی کوفه و شام از نفس افتاد این حرفها تیز است، برندهست، بیپرواست از شعلههای شعرهایت سوخت جان شهر در سینۀ مردم هنوز از گریهات غوغاست از آن روایتهای سوزان میشود فهمید در سینهات تا لحظۀ پرواز عاشوراست
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها
ای نامـۀ سـر به مهـر مکـتـوم ای مــادر صـبـر، اُمِّ کـلـثــوم! ای لالــۀ بــوســتـــان احــمـــد ای حاصل وصلت دو معصوم مجـهـول جهـانـیان، چو زهـرا چون زهره، ولی به عرش، معلوم نان و نـمـک تو خـورده مـولا در آن شـب واپـسـیـن مـحـتـوم مـانـنـد حـسـیـن، گـشـته جاری آوازهات از حـــجـــاز تـا روم شــرمــنــدۀ خــطــبـۀ بـلـیـغـت مـنـظـومـۀ هـر کـلام مـنـظـوم در صبر و وقار، همچو زینب پـرونـدۀ ظـلـم کـرده مـخـتــوم هم ظلـمـت کـوفـه از تو نابـود هـم شـام سـیـاه، از تو مـعـدوم جـانـم بـه فــدای خـاک پــایـت ای سـرو خـمـیـده، اُمِّ کـلـثـوم!
: امتیاز
|